تصور کنید دارید با یک کاربر مصاحبه میکنید. کمی مکث میکنه و بعد شروع میکنه به تعریف کردن: «فکر کنم اون موقع دنبال یه گزینه خاص بودم… یه چیزی دیدم که باعث شد تصمیم بگیرم ادامه بدم.» کمکم جملهها مرتبتر میشن، جزئیات بیشتری یادش میاد و روایتش شکل منسجمتری پیدا میکنه. حالا فقط نمیگه چی کار کرده، بلکه سعی میکنه توضیح بده چرا اون تصمیم رو گرفته، طوری که انگار همهچیز از قبل برنامهریزی شده بوده. اما واقعیت اینه که خیلی از تصمیمها تو لحظه و بدون فکر قبلی گرفته میشن. اما ذهن ما دوست داره اتفاقات رو به هم ربط بده و ازش یه داستان بسازه که به این عمل سوگیری داستانسرا میگن.

سوگیری داستانسرا یعنی ذهن ما بهطور طبیعی اتفاقهای پراکنده رو به یک روایت منسجم و معنیدار تبدیل میکنه. وقتی حجم زیادی از اطلاعات یا تجربهها جلوی ما قرار میگیره، ذهن برای هرکدوم دلیل میسازه، بینشون ارتباط ایجاد میکنه و از دلشون یک داستان میچینه تا فهمشون راحتتر بشه.
در مصاحبههای کاربری، این سوگیری باعث میشه افراد اتفاقهای گذشته رو طوری تعریف کنن که منطق و ترتیب مشخصی داشته باشه، نه دقیقا همانطور که رخ داده. ذهن کاربر شکافها رو با جزئیات تازه پر میکنه و روایت رو کاملتر میسازه، حتی اگر در این فرایند بخشی از واقعیت تغییر کنه یا حذف بشه.
در تعامل بین برند و مشتری، ذهن انسان کیفیت محصول یا خدمات رو بیشتر بر اساس داستانی که از اون میشنوه میسنجه، نه بر پایه آمار و دادهها. روایتهای احساسی یا تجربههای شخصی معمولا تأثیر بیشتری از عدد و نمودار میذارن.
در موقعیتهای آموزشی، ذهن انسان بیشتر از دادههای خشک، به روایتهای قابلفهم واکنش نشون میده. وقتی اطلاعات در قالب داستان بیان میشن، افراد راحتتر مفاهیم رو میپذیرن و به جای بررسی دقیق عددها یا احتمالها، بر اساس حس منطقی و روان داستان تصمیم میگیرن. به همین خاطر، روایت میتونه مسیر یادگیری و برداشت افراد از واقعیت رو تغییر بده.
در فضای دیجیتال، بهویژه در محتوایی که هوش مصنوعی تولید میکنه، همون الگوی ذهن انسان تکرار میشه. ابزارهای هوش مصنوعی از بین دادههای واقعی، روایتهایی میسازن که با داستانهای آشنا و تکراری هماهنگ هستن؛ مثلا زن رو در نقش مراقبتکننده و مرد را در نقش تصمیمگیرنده نشون میده. به بیان ساده، هوش مصنوعی هم مثل انسان تمایل داره از دل دادهها، یک داستان منسجم و آشنا بسازه، حتی اگه این داستان دقیقترین تصویر از واقعیت نباشه.

طراح باید در مراحل اولیه تجربه، پیامهایی ارائه بده که کاربر خودش رو در اون ببینه. پیامهایی مثل «به دنبال اعتمادبهنفس در جلسات هستین؟» یا «آخرینبار که موفق شدین رو به یاد دارین؟» ذهن کاربر رو درگیر روایت شخصی خودش میکنن.
در مرحله آگاهی، طراح باید بهجای معرفی ویژگیهای خشک، داستانی با آغاز، چالش و پایان تعریف کنه. وقتی کاربر روایت رو دنبال میکنه، دیگه صرفا در حال مقایسه گزینهها نیست؛ بلکه با تجربه احساسی محصول همراه میشه.
ویژگیهای محصول باید در قالب داستانی مرتبط با احساسات کاربر بیان بشن. مثلا میشه گفت: «کاربران ما با این کفشها تونستن اولین ماراتن خودش رو با موفقیت به پایان برسونن.» این نوع روایت، حس موفقیت رو در ذهن مخاطب زنده میکنه.
طراح باید تجربه رو طوری طراحی کنه که کاربر بتونه پیشرفت خودش رو ببینه. نمایش مراحل طیشده یا پیامهایی مانند «داستان خودتون رو بسازین» به کاربر حس مالکیت و تداوم میده.
طراح باید ویژگیهای سخت و عددی رو با تشبیههای داستانی، سادهسازی کنه. مثلا بهجای «پلن طلایی با ۳ ویژگی»، بگین «این پلن مثل یک پاسپورت همهجانبه هستش که به شما دسترسی تمام امکانات رو میده.» این نوع استعاره، تصویر واضحتری در ذهن کاربر میسازه و باعث میشه اطلاعات فنی به تجربهای قابل لمس تبدیل بشه.
طراح باید در پایان مسیر کاربر، تجربه رو طوری طراحی کنه که حس «پایان داستان» در ذهن اون شکل بگیره. طراح میتونه بعد از ثبتنام یا خرید، پیامی نمایش بده که این حس رو منتقل کنه؛ مثلا بنویسه: «تبریک! حالا وارد دنیای جدیدت شدی». وقتی کاربر پیام پایانی رو میبینه، درک میکنه که سفرش کامل شده و نتیجهش ارزشمند بوده.
خرید یا اقدام نهایی باید به عنوان نقطه اوج داستان نمایش داده بشه. پیامهایی مانند «به جمع ما خوش اومدین» باعث میشن کاربر احساس موفقیت کنه، نه اینکه فقط یک تراکنش ساده انجام بده.
تحقیقات نشون میده که ابزارهای هوش مصنوعی مثل ChatGPT، Gemini حتی وقتی کاربر سؤال بیطرفانه میپرسه، باز هم نقشهای سنتی زن و مرد رو تکرار میکنن. مثلا توی خروجیهاشون شغلها یا سرگرمیها رو بهصورت ناخودآگاه با جنسیت خاصی پیوند میدن.
بعضی وقتها طراح برای جذابتر کردن محتوا، داستان رو به جای دادههای واقعی میذارن. وقتی روایت از عدد و آمار قویتر میشه، تصمیمها بیشتر احساسی میشن تا منطقی.
هر کسی داستان رو از زاویه دید خودش تعریف میکنه. طراح باید حواسش باشه که برداشتها و سوگیریهای شخصی خودش، بخشی از واقعیت رو حذف نکنه یا تجربه کاربر رو جهتدار نکنه.
اگه طراح همیشه از یه مدل داستان یا لحن تکراری استفاده کنه، بخشی از کاربرا رو از دست میده. بهتره داستانها طوری طراحی بشن که آدمها با پیشزمینهها و حسهای مختلف هم بتونن خودشون رو توی اون داستان ببینن.
سوگیری داستانسرا نشون میده که ذهن ما برای درک دنیا، همیشه دنبال ساختن داستانه. ما دوست داریم اتفاقها رو طوری ببینیم که شروع، مسیر و پایان مشخصی داشته باشن. این ویژگی اگه درست استفاده بشه، توی طراحی تجربه کاربر میتونه باعث بشه کاربر احساس نزدیکی بیشتری با محصول پیدا کنه و راحتتر تصمیم بگیره. اما طراح باید حواسش باشه که روایتها نباید واقعیت رو تحریف کنن یا باعث تقویت کلیشههای جنسیتی و فرهنگی بشن. وقتی طراح با آگاهی از سوگیریهای ذهنی خودش داستان رو میسازه، تجربهای منصفانهتر، انسانیتر و تأثیرگذارتر خلق میکنه.
دیدگاه کاربران