تصور کنید نیمهشب یک فیلم ترسناک تماشا کردید. بعد از تمام شدن فیلم، ناگهان کوچکترین صدای جیرجیر یا خشخش در خانه، شما را میترساند، درحالی که اگر همان شب یک فیلم کمدی میدیدید، احتمالاً حتی متوجه آن صداها هم نمیشدید. این همان چیزی است که روانشناسان به آن «اثر پیشزمینه» میگویند؛ پدیدهای که در آن، مواجهه با یک محرک اولیه میتواند رفتار یا تصمیمهای بعدی ما را تحت تأثیر قرار دهد.
پرایمینگ پدیدهای در روانشناسی است که وقتی فرد با یک محرک اولیه مانند تصویر، کلمه، صدا یا بو مواجه میشود، ممکن است بدون اینکه خودش متوجه باشد، برداشتها، تصمیمها یا رفتارش نسبت به محرکهای بعدی تغییر کند. در واقع، ذهن ما پس از مواجهه با یک محرک خاص، بهطور ناخودآگاه نسبت به محرکهای مشابه یا مرتبط واکنش نشان میدهد. این آمادگی میتواند خودش را در شکلهای مختلفی نشان دهد؛ مثلاً گاهی باعث میشود سریعتر چیزی را به یاد بیاوریم، یا نسبت به چیزی احساس مثبتتری داشته باشیم، یا حتی کاری را راحتتر انجام بدهیم، بدون اینکه خودمان متوجه این تأثیر شده باشیم.
برای مثال رنگ قرمز برای ما تداعیکننده خطر و یا نشانه منفی و رنگ سبز نشاندهنده موفقیت یا نشانه مثبت است. حتی حیواناتی مثل سگ نیز تحت تاثیر این اثر هستند، برای مثال زمانی که صاحب آنها کنار در میایستد، هیجانزده میشوند چون طبق تجربیات قبلی متوجه میشود که این ایستادن به معنای رفتن به گردش است.
اثر پیشزمینه بدون اینکه ما آگاه باشیم با دیدن یا شنیدن محرکهای خاص، برای واکنش به محرکهای بعدی آماده میشود. این واکنشها معمولاً بر پایه تجربیات و خاطراتی شکل میگیرند که پیش از این در ذهن ما ثبت شدهاند. در روانشناسی، حافظهی بلندمدت انسان بخشی از مغز است که اطلاعات را برای مدت طولانی، و گاه برای همیشه، ذخیره میکند. یکی از زیرمجموعههای این حافظه، حافظه ضمنی (Implicit memory) است. این نوع حافظه بهشکل ناخودآگاه عمل میکند و بدون آنکه متوجه باشیم، بر رفتار و افکار ما اثر میگذارد. برای مثال، زمانی که با یک واژه، رنگ، صدا یا بو روبهرو میشویم، ممکن است در ذهن ما خاطرهای شکل بگیرد. بعدها، اگر با محرکی مشابه برخورد کنیم، همان حس یا خاطره بهطور ناخودآگاه در ذهنمان فعال میشود.
پرایمینگ بسته به نوع محرکی که ارائه میشود، شکلهای مختلفی دارد. در ادامه، با چند نوع رایج از این اثر آشنا میشویم:
پرایمینگ میتواند پردازش اطلاعات سریعتر یا کندتر کند.
پرایمینگ مثبت زمانی اتفاقی میافتد که قرار گرفتن فرد در معرض یک محرک باعث میشود مغز اطلاعات را سریعتر پردازش کند. و در مقابل، پرایمینگ منفی زمانی رخ میدهد که یک محور نادیده گرفته شده باشد و همین موضوع باعث کندتر شدن واکنشهای بعدی میشود.
این نوع پرایمینگ بر اساس ویژگیهای ظاهری یک محرک مانند شکل، رنگ یا ساختار کلمه است. یکی از نمونههای پرایمینگ ادراکی را میتوان در بازیهای حدس درست کلمات از بین حروف ناقص دید؛ جایی که شرکتکنندگان باید عباراتی را فقط بر اساس کلمات ناقص حدس بزنند. این قالب باعث میشود ذهن آنها عبارات مشابهی را که قبلاً دیدهاند بهسرعت به یاد بیاورد و براساس آنها حدس بزند.
در این نوع پرایمینگ، بین مفاهیمی که در یک دستهبندی ذهنی مشترک قرار دارند، ارتباطاتی شکل میگیرد. برای مثال، شنیدن کلمه «نان» میتواند ذهن فرد را به سمت واژههایی مانند «نانوایی» هدایت کند، چون همگی به یک دستهی ذهنی مرتبط با غذا تعلق دارند. کلمهی «نان» مفاهیم مرتبط را در مغز فعال میکند و باعث میشود یادآوری آنها در زمان نیاز، راحتتر و سریعتر انجام شود.
زمانی که فرد مدام در معرض یک محرک تکراری قرار میگیرد، پرایمینگ تکراری را تجربه میکند. این نوع آمادهسازی ذهنی باعث میشود فرد بتواند سریعتر آن را تشخیص دهد و و به آن واکنش نشان دهد، زیرا پردازش آن برای مغز راحتتر و سریعتر است.
یک مثال خوب برای این نوع پرایمینگ، تمرینهای تخلیه اضطراری (مانند زنگ خطر آتشسوزی) است. وقتی افراد بهطور منظم صدای آژیر را میشنوند و مراحل خروج از ساختمان را تمرین میکنند، ذهن آنها برای واکنش سریع در شرایط واقعی و اضطراری آماده میشود. تکرار این فرآیند باعث میشود واکنش آنها تقریباً بهصورت خودکار انجام شود.
هر دو نوع حافظهی ضمنی ادراکی و مفهومی، برای فعالسازی اطلاعات مرتبط، به پرایمینگ تکراری متکی هستند. بر خلاف پرایمینگهای کوتاهمدت مانند پرایمینگ معنایی، اثر پرایمینگ تکراری میتواند ماندگارتر باشد و به افراد کمک کند حتی پس از مدتزمان طولانی نیز بتوانند سریعتر واکنش نشان دهند.
پرایمینگ معنایی شبیه پرایمینگ مفهومی است، چون هر دو به معنا و مفهوم واژهها ارتباط دارند. اما تفاوت اصلی آنها در این است که پرایمینگ معنایی بیشتر روی واژهها یا مفاهیمی تمرکز دارد که از نظر معنایی، رابطهی مستقیم و نزدیک با هم دارند. در این حالت، وقتی فرد یک کلمه را میشنود، ذهن او بهطور ناخودآگاه کلمات نزدیک به آن را سریعتر به خاطر میآورد.
برای مثال اگر کسی کلمهی «پزشک» را بشنود، خیلی زود ممکن است یاد کلمات «پرستار» یا «بیمارستان» بیفتد، چون این کلمات بهصورت مستقیم با هم در ارتباطاند. در مقابل، پرایمینگ مفهومی ممکن است ذهن را به سمت مفاهیم کلیتری مانند «سلامت فردی» یا «سیستم درمانی» هدایت کند. در مجموع، پرایمینگ معنایی کمک میکند که ذهن ما واژههای نزدیک به هم را سریعتر تشخیص دهد یا به یاد بیاورد، و همین موضوع در درک بهتر و سریعتر اطلاعات نقش مهمی دارد.
پرایمینگ احساسی به تأثیر احساسات ما بر واکنشهایی که به محرکها نشان میدهیم اشاره دارد. زمانی که فرد با یک محرک دارای بار احساسی—مثبت یا منفی—مواجه میشود، ذهن او طوری آماده میشود که مانند تجربههای قبلیاش به محرکهای مشابه پاسخ دهد.
برای مثال در تبلیغات برند کوکاکولا معمولاً صحنههایی از افراد شاد که در حال لبخند زدن و لذت بردن از لحظات خوش هستند، نمایش داده میشود. این تصاویر، حس شادی و انرژی مثبت را در ذهن بیننده ایجاد میکنند. در نتیجه، زمانی که فرد بعدها یک بطری کوکاکولا را در فروشگاه میبیند، ناخودآگاه آن احساسات خوشایند برایش تداعی میشود و احتمال خرید آن محصول بیشتر میشود. بهعبارتی، احساسات قبلی ما میتوانند ذهنمان را برای واکنش نشان دادن به چیزهای جدید هدایت کنند، حتی اگر خودمان متوجه این تأثیر نباشیم.
پرایمینگ هدف زمانی اتفاق میافتد که یک محرک یا موضوع، ذهن ما را ناخودآگاه به سمت اهدافی که در سر داریم هدایت میکند. در این حالت، بدون آنکه متوجه باشیم، رفتارهایی انجام میدهیم که به رسیدن به آن هدف کمک میکنند. فرض کنید در حال جمع کردن پول برای سفر هستید. اگر در این مدت کسی را ببینید که از سفرش تعریف میکند، احتمال دارد ذهنتان بهطور ناخودآگاه به یاد هدف مالیتان بیفتد و بعد از آن، مثلاً تصمیم بگیرید کمتر خرج کنید یا از خریدهای اضافی صرفنظر کنید. در واقع، این نوع پرایمینگ کمک میکند که هدفهای ذهنیمان فعال بمانند و رفتارهایی انجام دهیم که به رسیدن به آنها کمک کند—حتی اگر خودمان متوجه این تأثیر نباشیم.
ما طراحان UX تلاش میکنیم کاربران را در مسیر رسیدن به هدفشان همراهی کنیم تا از طریق یک مسیر مشخص، به هدف خود برسند. اثر پرایمینگ میتواند در طراحی تجربه کاربری بهکار گرفته شود تا بر رفتار کاربران تحت تأثیر قرار دهد و آنها را در مسیر تصمیمگیری هنگام استفاده از محصول هدایت کند. وقتی استفاده از یک محصول برای کاربر ساده و بدیهی به نظر برسد، احتمال بیشتری وجود دارد که با آن ارتباط برقرار کند و بخواهد همچنان از آن استفاده کند. حس استفاده آسان و لذتبخش، معمولاً زمانی ایجاد میشود که بار شناختی کاربر کاهش پیدا کند؛ یعنی کاربر نیاز نداشته باشد زیاد فکر کند یا حدس بزند. هرچه کاربر کمتر مجبور به فکر کردن باشد، تصمیمگیری سریعتر انجام میشود و میزان تعامل با محصول هم بیشتر میشود.
استفاده از نشانههای بصری در طراحی میتواند به هدایت کاربران برای انجام یک اقدام خاص یا گرفتن یک تصمیم مشخص کمک کند. این نشانهها توجه کاربران را جلب میکنند و میتوانند شامل عناصری مانند فلشها، رنگ، تایپوگرافی، آیکونها، حرکت یا میکروانیمیشنها باشند.
مثالی از نشانه بصری در وبسایت Asphalte، گزینهای از منو است که با رنگ زرد برجسته شده تا توجه کاربران را جلب کند. این نشانهی بصری میتواند ذهن کاربران را آماده کند (پرایم کند) تا روی آن کلیک کنند، چرا که از میان سایر گزینههای منو متمایز به نظر میرسد.
زبان و واژههایی که در طراحی استفاده میکنیم، میتوانند برداشت کاربران از اقدامات یا تصمیمهای مختلف را تغییر دهند. به همین دلیل، لازم است در انتخاب کلمات دقت کنیم و برای عناوین و دکمههای اصلی(CTA) از طریق تست A/B گزینههای مختلف را تست کنیم.
برای مثال، یک شرکت فعال در حوزهی گردشگری، دو نسخه از دکمه اصلی را تست کرد تا نرخ تبدیل کاربران را افزایش دهد. نسخهی اول نوشته بود: «ثبتنام رایگان». این عبارت ذهن کاربر را آماده میکرد که باید اطلاعاتی وارد کند و حساب کاربری بسازد. این کار باعث ایجاد اصطکاک در مسیر کاربر میشد و انگیزه کافی برای تبدیل شدن به کاربر پولی را از بین میبرد. اما نسخهی دوم نوشته بود: «نسخه آزمایشی رایگان». این عبارت بر ارزش خدمات پولی شرکت تأکید بیشتری داشت. این تغییر در زبان باعث میشد ذهن کاربر به سمت دریافت یک تجربه فوری و رایگان هدایت شود، در حالی که همزمان به اشتراک پولی آینده نیز اشاره میکرد. همین تغییر ساده در کلمات باعث شد نرخ تبدیل ماهانه نسخه آزمایشی دو برابر شود، که در ادامه، تأثیر مثبتی بر نرخ تبدیل به اشتراکهای پولی نیز داشت.
وقتی کاربران بارها یک الگو یا سبک طراحی خاص را ببینند، کمکم با آن احساس راحتی میکنند. این حس آشنایی باعث میشود استفاده از محصول برایشان سادهتر و دلچسبتر باشد، چون آن را به تجربههای خوبی که قبلاً داشتهاند ربط میدهند. بهعنوان طراح، بهتر است از الگوهای رایج و شناختهشده در صنعت استفاده کنید. چون کاربران معمولاً با چیزهایی که قبلاً دیدهاند یا بلدند، راحتتر ارتباط برقرار میکنند.
برای مثال، وقتی اینستاگرام قابلیت Reels را معرفی کرد، از همان مدل اسکرولکردن پیدرپی استفاده کرد که در TikTok رایج بود. چون خیلی از کاربران قبلاً به این سبک عادت کرده بودند، شروع استفاده از Reels برایشان خیلی راحت و سریع بود. کاربرانی که ساعتها در TikTok وقت میگذراندند، بدون نیاز به آموزش خاصی توانستند با Reels هم ارتباط برقرار کنند، چون رفتار و تجربه مشابهی داشت.
طراحی میتواند احساسات کاربران را تحت تأثیر قرار دهد و نگرش آنها نسبت به محصول را شکل دهد. بهتر است قبل از طراحی، به این فکر کنید که دوست دارید کاربر هنگام استفاده از محصول چه حسی داشته باشد، مثلاً احساس آرامش، انگیزه، هیجان یا اعتماد. با استفاده از عناصری مانند تصاویر، رنگها، زبان نوشتاری، انیمیشنها و نشانههای بصری، میتوانید احساس خاصی را در کاربر برانگیزید. این حس معمولاً بر اساس تصوراتی است که کاربر از قبل نسبت به آن عناصر در ذهن دارد. مثال: اپلیکیشن Nike Run Club از ترکیب تصاویر الهامبخش از افراد در حال دویدن و جملات انگیزشی استفاده میکند تا کاربران را برای دویدن تشویق و باانگیزه کند. این فضا باعث میشود کاربر هنگام استفاده از آن، احساس انگیزه و انرژی مثبت بیشتری داشته باشد.
اثر پرایمینگ میتواند به کاربران کمک کند تا روی اهدافشان متمرکز بمانند و راحتتر کارهایی را انجام دهند که آن اهداف را جلو میبرد. یکی از نمونههای این امر اپلیکیشن Duolingo است. آیکون این اپ تصویر جغدی سبز به نام Duo است. اگر کاربر چند روز تمرین نکند، چهرهی این جغد به شکل زشت و ترسناکی تغییر میکند. در مقابل، اگر کاربر ۳۰ روز پشتسرهم تمرین کند، میتواند آیکون اپ را به نسخهای نارنجی با چشمان شعلهور تغییر دهد و وارد گروه ویژهای به نام Streak Society شود. این طراحی باعث میشود کاربر انگیزه بگیرد تا تمرینهای روزانهاش را ادامه دهد و از هدف یادگیری زبان عقب نماند.
پرایمینگ میتواند ابزار بسیار مفیدی در طراحی باشد، اما مهم است که با هدف کمک به کاربر و با احترام به حق انتخاب او از آن استفاده شود. در ادامه به چند نکته مهم اشاره میکنیم که بهتر است هنگام استفاده از پرایمینگ در طراحی در نظر داشته باشید:
هدف از اثر پرایمینگ این است که تجربه کاربر را سادهتر و روانتر کند، نه اینکه به جای او تصمیم بگیرد یا او را مجبور به انجام کاری کند.
پرایمینگ باید به کاربر کمک کند تا تصمیمهای بهتر و آگاهانهتری بگیرد، نه اینکه صرفاً باعث سود کوتاهمدت برای کسبوکار شود.
کاربران باید بدانند چرا به انجام یک اقدام خاص تشویق شدهاند. شفافیت باعث افزایش اعتماد و ارتباط بهتر با محصول میشود.
اعتماد یکی از مهمترین پایههای یک تجربه کاربری موفق است. پرایمینگ باید به ایجاد احساس امنیت، شفافیت و همراهی با کاربر کمک کند.
اگر تجربه انجام یا برنامهریزی تستهای کاربردپذیری را داشته باشید، میدانید که تست خوب نباید باعث سوگیری یا جهتدهی به کاربر شود. اما در عمل، موقعیتهای زیادی هست که میتواند حتی بدون قصد بر رفتار شرکتکننده تأثیر بگذارد؛ از جمله نحوه نوشتن تسکها یا رفتار تسهیلگر (مدیر تست). یکی از رایجترین موارد، زمانی است که واژههای داخل تسک، ذهن کاربر را به سمتی خاص هدایت میکنند. مثلاً اگر در متن تسک، از کلمهای استفاده کنیم که دقیقاً همان در طراحی هم هست، کاربر ممکن است فقط دنبال همان کلمه بگردد، حتی اگر در حالت عادی چنین کاری نمیکرد. برای مثال در یکی از تستها، از کاربران خواستیم «iPad keypad» را در برنامه جستجو کنند. در حالی که کلمه «keyboard» (صفحهکلید) رایجتر از «keypad» است، بیشتر کاربران همان کلمهای را جستوجو کردند که ما گفته بودیم.
یکی دیگر از مثالهای پرایمینگ در تست کاربردپذیری رفتار تسهیلگر است. گاهی خیلی صمیمی بودن و یا خوشبرخورد بودن باعث میشود کاربر احساس کند باید همه تسکها را به درستی انجام دهد حتی اگر واقعا مشکل داشته باشد. گاهی اوقات، زیاد صحبت کردن یا بهکار بردن بعضی واژهها میتواند ذهن کاربر را ناخواسته به یک جهت مشخص سوق دهد. مثلا زمانی که میپرسیم «این دکمه چه کاری انجام میدهد؟» ناخواسته به کاربر میفهمانیم که این یک دکمه است، در حالی که شاید خودش متوجه نشده باشد. گاهی حتی با نشان دادن یک راهحل ساده به کاربر، بر روی انتخابهای بعدی او اثر میگذاریم.
با پیشرفت دانش طراحی و توجه بیشتر به روانشناسی رفتار کاربران، مفاهیمی مانند پرایمینگ بیش از گذشته وارد فضای تجربه کاربری شدهاند. در این مقاله تلاش کردیم به سازوکار این پدیده روانشناسی بپردازیم و تأثیر آن را در رفتار، تصمیمگیری و تعامل کاربران با محصول بررسی کنیم. در ادامه، نگاهی داشتیم به انواع مختلف پرایمینگ از جمله ادراکی، مفهومی، معنایی، تکراری، احساسی و هدفمحور و نشان دادیم که چگونه هر یک از این تکنیکها میتوانند به شکلی ظریف ولی مؤثر، مسیر ذهنی کاربران را شکل دهند. همچنین نمونههایی از کاربردهای پرایمینگ در تجربه کاربری را بررسی کردیم. در کنار مزایا، به جنبههای اخلاقی استفاده از پرایمینگ هم پرداختیم. در مجموع، اثر پرایمینگ اگر بهدرستی و با آگاهی استفاده شود، میتواند تجربهای سادهتر، بهتر و هدفمندتر برای کاربران ایجاد کند. اما در مقابل، استفادهی ناآگاهانه یا صرفاً تجاری از آن میتواند به کاهش اعتماد کاربر و آسیب به تجربه منجر شود.
نظر شما چیست؟ آیا تاکنون در طراحیهایتان از پرایمینگ (چه آگاهانه و چه ناآگاهانه) استفاده کردهاید؟ کدام نوع از پرایمینگ را در محصولات دیجیتال مؤثرتر میدانید؟ خوشحال میشویم تجربهها و دیدگاههای شما را هم بشنویم.
دیدگاه کاربران